عشق در صحرا

گلی بود به رنگ خون در صحرا .. هنوز هست ولی کسی برای چیدن و بوییدنش نیست:)

عشق در صحرا

گلی بود به رنگ خون در صحرا .. هنوز هست ولی کسی برای چیدن و بوییدنش نیست:)

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمی دونم سخت ترین قسمت زندگی هر آدمی چی می تونه باشه ... اما شاید گذاشتن و گذشتن از هر چیزی به اندازه کافی سخت باشه .. 

فکرشو بکن باید پا بزاری رو دلت و چیز ها و آدم هایی که دلت دوستشون داره و بری حالا کجا بری؟؟؟؟ نمی خواد فکرت رو راه دوری ببری جایی قرار نیست بری فقط داری از آدمی ک هستی پوست می کنی:/ 

اگه به خاطر خودت یا خودش دل می بریدی باز ی چیزی ولی حیف ک دلیل چیزی بالاتر به نام دین بود..

دلت که هیچ همزمان پا روی منطقت هم بزاری عالیه .. کدوم آدم توی یه روز همزمان از دو چیز گذشته! 

من می دونم اتفاقات سخت زندگی باعث میشن آدم های قوی تری بشیم ولی این زور بازو و زور مغز و فکر رو به کجا می خواهی ببری؟ به تاراج یا به گورستان...

زندگی مون جدیدنا خیلی بی ارزش شده دیگه دنیا ارزشش رو نداره بجنگی..  مثلا امروز ی مطلبی خوندم ک سهمیه ۲۵ درصد کنکور رتبه ۲۶ هزار رو ۲۶۰ کرده بود و کلی حرص خوردم.. یا مثلا میایی کل زندگی تو می زاری و پول در میاری بعد می افتی میمیری و اصلا زندگی نکردی ..

 

شاید الان به خاطر او نشد در کنار هم لحظات را سپری کنیم و هر روز صبح به خیر گویان کلی ساعات توپ رو از خدا برای هم بخواهیم ولی شاید بعدا همان او تصمیم های دیگری بگیرد:)

 

نمی دونم ولی گذاشتن و گذشتن سخته ... گذشتم از دلم... گذشتم از منطقم... گذشتم از آدمِ خودم..

نمی دونم این تغییر باعث میشه آدم بهتری شوم یا خراب تر .. فقط امیدوارم اسیر بغض های شبانه نشوم امیدوارم دلتنگ نشوم .. هی دنیا باهات کار زیاد دارم ... چیز های زیادی ازم گرفتی یه روز ازت پس می گیرم! 

 

از این بهتر نمی تونستم بنویسم شقایق امیدوارم بعدا می خونی نگی چقدر بد نوشتم...

 

امروز جمعه  ۳۰ مرداد ساعت ۱۳:۱۱ دقیقه سال ۱۴۰۰ با صدای اذان 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۱۱

تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست                                                         در جوابم این چنین گفت و گریست

لیلی و مجنون فقط افسانه اند                                                               عشق در دست حسین ابن علیست

 

یه مداحی داشتم گوش می دادم از ریاآقای محمد حسین پویانفر می گفت الان نزدیکه 1 سال و نیمه حرم نیامدیم خودت دعوتم کن بیام که حرم می خوام...

یا حسین ع این رو می خواستم بهت بگم باشه اصلا من بدتریین آدمی ک توی دنیا وجود داره اما به نظرت چه حسی می تونم داشته باشم ببینم دوستام و دور و بری هام حرم رفتن بعد من هر سال مشتاق تر میشم برای اربعین و هر سال نا امید تر و دل سرد تر .. مگه من و امثال من گناه نداریم... برای ی مشهد رفتن چقدر التماس کردم... یا حسین ع نذاز حسرت بمونه تو دلم.. نزار بمیرم و دیدنت نیام...

منم حرم می خوام چقدر شی ها رو با بغض بگذرونم سر اینکه نیامدم دیدنت ... چ بغضی در دل دارم وقتی می بینم دوستام از حرم عکس دارن...

باشه اصلا این جمله قبول ک (( بیچاره اونی ک حرم نرفته بیچاره تر اونی ک حرم رفته))

ولی ما دل نداریم؟ باید با بغض سر کنیم؟

 باید با گریه های یواشکی شب رو صبخ کنیم؟

باید عکس و فیلم های حرم رو ببینیم و بگیم باشه دلی میایییم؟؟؟؟

من دلی می خوام چی کار....

 

آقا میگن اگه بطلبی حله! الان ک کروناس و من نا امیدم می دونی چرا! نه واکسن زدم نه پاسپورت دارم ن ویزا دارم ن هیچییییییییییییییییی

 

آقا دلم خیلی گرفته هر شب دارم گریه می کنم حرم رفتن هم شده آرزو!!! این دلتنگی مرا می کشد...

 

باشه حداقل اگه امسال هم مراب آرزویم نمی رسانی حداقل مریض ها رو شفا بده و کمک کن جوون هایی که کار ندارن .. کار پیدا کنن.. خونه بخرن  و بتونن برن سر خونه زندگی شون.. 

دل ما هم ک فعلا مهم نیست...:)))

 

سلام آقا ک الان رو به رو تونم ... من ایستادم زیارت نامه می خونم... حسین جانم حسین جانم حسین جانم....

پ.ن : دلتنگی ک بماند ولی حداقل دعام به جاش برآورده شه:) کمی از درد جامعه کم ببشه:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۲۳

سلام دوست عزیزم که قرار هست مدت ها بعد این پست رو بخونی!

یکی از روز هایی که این روز ها داره میگذره رو دارم برات می نویسم چون تویی که منی از من خواستی اتفاقات قشنگ زندگی تو بنویسی پس می نویسم تا اون روز هم بماند:)

صبحاز خواب بیدار شده بودم و تصمیم داشتم امروز رو جوری بگذرونم که متفاوت تر باشه!

باز مثل همیشه بعد از صبحانه نت رو روشن کردم تا ببینم چه خبره! بچه های انجمن اسلامی مثل همیشه داشتن برنامه می ریختن برای محرم برای هیئت ها و برنامه ها ...

منم رفتم نظر بدم که قرار شد گل درست کنم.. حالا برای این گل ها باید کاغذ قرمز می خریدم.. رفتم سراغ پوشه کاغذ های رنگی دیدم بهبه هر رنگی هست جز قرمز!

رفتم بیرون از مغازه بخرم بعد از نیم ساعت مغازه ها رو گشتن پیدا نکردم ... همه شون کاغذ رنک قرمز نداشتن خیلی جالبه!!

تو راه که داشتم از میدون برمی گشتم تو خونه یاد مقوا قرمزا افتادم.. 

خلاصه شبم که قهوه خوردم تا بیدار بمونم اما همه اش 2 تا گل تموم شد و دو تا موند!!

صبح که بیدار شدم بعد از صبحونه یه مداحی گذاشتم و نشستم پای گل ها به 1 ساعت و نیم نرسید که تموم شد ...

از ته دلم خوشحال بودم که دارم برای حسین ع زحمت می کشم حالا هر چند که خیلی زحمتی نبود که قابل بیان باشه بهتره خجالت بکشم و اصلا نگم زحمت و این حرفا nolaugh

دیگه ظهر بعد از کلاس مدرسه سریع ناهار خوردم و اماده شدم برم سوار اتوبوس بشم تو سامانه اتوبوس رانی که کد زدم ببینم کی میاد زده بود 19 دقیقه دیگه میاد و خوب بود چون من زمان کافی رو داشتم برای زدن به بیرون..! 

خلاصه رسیدی هیئت ساعت 3 و نیم بود و طبق همیشه محاسبات زمانی ات درست بود .... 

نمی دونم وسط هیئت و مراسم چرا روضه خوان پاشد رفت به من یکی ک برخورد!

داشتم بر می گشتم بیام خونه مادر عزیزم بهم زنگ زد گفت برق نداریم آروم بیاindecision ضد  حال ترین خبر عمرم بود.. منم نزدیک ی پارک بودم اونجا نشستم ...

بعد دیدم بهبه دمم گرم جایی ک  نشستم آنتن ندارم... تو راه داشتم فکر می کردم دیدم ی جا آش رشته نذری می دن نا خودآگاه رفتم سمتش و یدونه نذری گرفتم... رسیدم خونه مجبور بودم با پله برم بالا هوف... 

 

همین که رسیدم خونه برقا اومد یعنی خدایا دمت گرماااا!

یه دوش گرفتم و کمی استراحت شب بعد از نماز رفتیم هیئت و تا 11 و نیم شب هیئت بودیم هیئت خوبی بود سخنرانی ها رو ت هیئت ها سعی می کنم خوب گوش کنم تا درس زندگی رو بهتر یاد بگیرم هرچند هر چه بیشتر می خوام درباره چیزی بدونم حس احمق بودن بهم دست میده که من از این دنیا هیچ چیزی نمی دونم!

گفتم دنیا.. یه روز درباره اش می نویسم!

 

خود من خواستم بدونی من همیشه دوست دارم و با تو مهرباانم حواسم بهت هست هر وقت کسی رو نداشتی من و خدای خودت با تو خواهیم بودheart

 

راستی دیروز یه دستور صادر کردم ها! می خوام امسال سعی کنم شعور حسینی داشته باشم.. کاش از ما گریه هایمان قبول شود:)

 

امروز 20 ام مرداد ماه روز سه شنبه ساعت 10:36 دقیقه صبح سال 1400 

خاطرات اولین روز محرم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۶

سلام سلام

 

هوای دلم خیلی کوالایی شده تنبل مفرط laugh

تقریبا 2 سالی میشه که نیومده بودم وبلاگم ... اصلا یادم رفته بود که وبلاگ دارم یکی از دوستان که تازه باهاش آشنا شدم اومد بهم گفت وبلاگ داری گفتم داشتم قبلا پاک کردم 

بعد هی مونده بودم که بابا این بابا از کجا می دونست با ترفند تو مخ رفتن بالاخره فهمیدم و گفت اسمت رو تو نت سرچ کردم ببینم چی بالا میاره تا دیدم وبلاگ داری 

تازه دو هزاری ام افتاد لحظه آخری که خواستم وبلاگم رو پاک کنم پشیمون شدم .. frown

حالا بابا ما هم بچه بودیم وبلاگ زدیم نمی دونستیم چیه ... کل نام و نام خانوادگی مو نوشته بودم ( خیلی بچه بودم نخند خب عه laugh

 

ورودم رو به وبلاگممممممممممممممممم خوش آمد میگم angelheart چه بسا خروجم و ورودم با عید غدیر پایان و آغاز شد 

یعنی مولایم نگاهی به من انداخته ؟؟ باور کنم هنوز هم امیدی برای زنده ماندن وجود دارد؟

 

این خوشحالی رو از خودم دریغ نمی کنم:)) 

 

از این نووع خوشحالی هایی که خودتون بعد از مدت ها برای خودتون توسط یکی دیگه رقم بزنید براتون اتفاق افتاده؟ حتما برام بنویسsmiley

 

*به امید روز های خوب و اتفاقات هیجان انگیز از زندگی زنده ایم:)

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۷