پاییز دیوانه وار می رسد.. پاییز امسال قرار است فرق کند .. قرار است من ب یاد تو تنهایی از کوچه ها بگذرم بی آنکه توجه ب هوسِ آسفالت جاده کنم .. قرار است باد موهایم را ب رقص در نیاورد و دنیا رنگ نارنجی ب خود نگیرد.. رنگ نارنگیِ قلب تو هوش را از مغز من می پراند و لیوان چای یخ زده نیازمند دست های گرم تو!
اما تو نیستی و نیستی .. خیلی وقت است مرا تنها گذاشته ای .. ۱۲ ماه از رفتنت گذشت عزیز جانم من بی تو چگونه ب سر کنم؟ پاییز بود ک رفتی کاش کبوتر نامه رسان تپش قلب را برایت بیاورد تا ببینی بی هوا هر روز و شب چقدر دلتنگت هستم !
آب عشق من! ای جان من! ای عزیز دل من ک در صحرا پیدایت کردم.. در آغوش من برگرد .. بی تو پوشیدن هودیِ آجری در جنگلِ پرتقال های خونی چه فایده؟
صدای خش خش برگ ها آخرین پچ پچ دوستت دارم بود ..
ب من برگرد و بیا این پاییز را در کنار هم سپری کنیم :)
ای عشقِ در صحرای سوزانِ من:)