عشق در صحرا

گلی بود به رنگ خون در صحرا .. هنوز هست ولی کسی برای چیدن و بوییدنش نیست:)

عشق در صحرا

گلی بود به رنگ خون در صحرا .. هنوز هست ولی کسی برای چیدن و بوییدنش نیست:)

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

 

ی روز هایی هستن انقدر اشک می ریزی و انقدر گریه می کنی با بغض خودتو خفه می کنی و ناسپاسی می کنی ک خدا نگاه کن... ما کرب و بلای حسینت نرفتیم ک هیچ ... هر 10 سال ی بار ک میریم مشهد ک هیچ... 5 ساله ک حرم شاه عبدالعظیم نرفتیم ک هیچ... 3 ساله قم جمکران نرفتیم ک هیچ... میشینی با خودت فکر می کنی می بینی تعداد دفعاتی ک رفتی ی مکان مذهبی حتی مسجد رفتن از تعداد انگشت های دست هات هم کمتره دیگه پاها بماند... 

یادمه ی دوستی بهم گفت : ی مادر همیشه سهم بچه شو نگه می داره. حتی خیلیییییییی بیشتر ... خب اگه خودتو با غرزدن خالی نکنی کی خوای چی کار کنی؟ تا ی طاقت و توان داری ک نحمل کنی؟؟ 

سه شنبه بود و رحلت حضرت رسول اکرم ص و شهادت امام حسن مجتبی ع.. رفیقم اومده بود  خونه مون و انقدر سرم گرم بود ک شب ساعت 6 رفت من خسته و کوفته افتادم رو تخت و مشغول استراحت بودم یهو دیدم بهم پیام داده فلان جا ی مراسم داره دوست داری بری برو... اولش حال نداشتم تا اینکه یک عزیزی پیام داد گفت من ک دارم میرم هیئت یهو بهم برخورد ک من چرا نرم...

منم لبا مشکی رو بر  تن کردم و سوار اتوبوس رفتم همون فلان جا... رفتم چایی با کیکم رو بردارم یکی من رو با دوستش اشتباه کرده بود ولی خب از تقدیر بود یا حکمت خدا نمی دونم ولی ما خیلی با هم دوووووووست شدیم و از اونجایی ک من سفرکردن ب دل آدم ها رو بلدم بعضی از آدم ها ذاتا خوبن یعنی ی قللب های مهربونی دارن و انقدر باهات صاف و ساده هستن از اینکه باهاشون همکلام میشی خوشحالی:)))) خلاصه سرگرم صحبت بودیم یکدفعه شنیدم دارن میگن:

ای بنده چشم دل تو باز کن، کبوتر دلتو پرواز بده، از همین جا ب صحن و سرای با برکت آقا جانمان علی ابن موسی الرضا ع وعده همه مون باشه جلو پنجره فولاد آقا جانمان اونجا بشینیم و عشق ابزی کنیم.... یکدفعه دیدم پرچم حرم آقا امام رضا ع رو آوردن و من همین جوری مات و مبهوت داشم نگاه می کردم.. اصلا باورم نمی شد.. کی؟؟؟ من؟؟؟ من دعوت شده بودم ب ی ملاقات با آقا امام رضا ع؟؟؟؟ 

از شوک ک خواستم در بیام دیدم ی آاقیی پرچم رو گرفته تو دستش و رو ب روی من گرفته بگم نزدیک 10 ثانیه جلوم گرفته بود تا بالاخره ب خودم اومدم و دیدم باید دستم رو بکشم رو پرچم و بوسش کنم... اومدم سرم رو گذاشتم رو پرچم و اون لحظه فقط در عالم شوک بودم ... 

بعد با همون دوست های خووووب رفتم ی هیئت خیلییییی خووووب ... اصلا نمی تونم از حال خوبی ک اون شب تجربه کردم بگم ولی فقط ی جمله بگم...

 

انگار روحم سه  بار زیارت کرده بود انگار سه بار ب زبارت رفته بودم .. ی بار زیارت حرم امام رضا ع ی بار زیارت پیامبر اکرم ص پیامبر اسلام ص و بار دیگر حرم امام حسن مجتبی ع 

حس من رو حتی خودمم نمی تونم بفهمم ی حس عجیب و غیرقابل بیان

 

و اما نتیجه: سعی می کنم این روز ها کمتر ناسپاسی کنم و بالعکس بیشتر احساس رضایت بخشی رو در وجود خودم پرورش بدم تا خدا رو بتونم بیشتر از این حرفا دوست داشته باشم:))

 

پ.ن: این موقعیت ها فقط برای من پیش میاد ن بقیه laugh حالا دور از شوخی امیدوارم برای شما هم پیش بیاد

 

اونروز: سه شنبه 13 مهر ماه 1400از ساعت 19:29 دثیثه تا 23:10 دقیقه شب

امروز: شنبه 17 مهر ماه 1400 ساعت 15:57 دقیقه ظهر قبل از آمون ادبیات :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۵:۵۷

امروز تو راه رفتن ب مدرسه بودم و اولین تبریک آغار سال تحصیلی جدید رو از شرکت بهره برداری سامانه حمل و نقل مترو تهران شنیدمlaugh البته صبح خودم ب خودم خیلیییی تبریک گفتمااااا و همین برام کافی بود ... من رسیدن مدرسه ها رو ی بدبختی نمی دونم و خوشحالم ک می تونم از مغزم استفاده کنم کم کمش مغزم نمی سوزه blush

صبح دوباره همون آهنگ مزخرف و قدیمی ک میگه:" باااااااز آمد بوی ماااااه مدرسهههههه" ... بعضی از دوست هام میگن بابا کدوم بوی ماه.. مدرسه بوی ته دیگ ماکارانی ای رو میده ک سوخته و جزغاله شده... البته بعضی ها تعبیر های بدتری دارن مثل اینکه انگار مدرسه محیطی برای جن ها هست و دوستان ما قراره قبض روح بشن surprise بابا بیخیال حالا نمیشه فیش روح بشین؟؟؟/ اصلا نمیشه حقوقی برای روح ها باشینlaugh

من ی ذوق و خوشحال عجیبی داشتم اگه بخوام حالم رو تفسیر کنم ن ب خاطر اینکه وارد پاییز شدیم و منم عاشق پاییزززززheart ولی  امروز حالم مثل اوون ورزشکار یا آدم موفقی بود ک برنده شده و ب موفقیت خوودش رسیده و بی نهایت شاده در عین حال ی استرس و دلشوره عجیبی هم داره و می دونه این اولین موفقیتش نیست و بار ها و بار ها باید تلاش کنه و سختی های بزرگتری رو بپذیره تا ب اهداف بلند تری برسه indecision

 

ای عشق در صحرای سوزان عجیبم اصلا از استرس هایی ک قراره بکشی نترس خدایی قوی و مهربان درون تو زندگی می کنه و تو قرار نیست تنهایی با مشکلاتی ک خودت انتخاب کردی داشته باشی، بجنگی! پس نترس!! ...... من همیشه با تو خواهم ماند و هیچ وقت تو را ترک نخواهم کرد با مشکلاتت دوستی کن تا حال تو را مراعات کنندangel

ای تمام هستی من!! خدا را شکر می کنم ک سال جدیدی رو ب روی من قرار داد و مجدد دوباره در این پیام سال تحصیلی جدید رو بهت تبریک میگم و امیدوارم قله های موفقیت رو فتح کنی تا با هم ب تماشای جهان بایستیم و چایی بر لب بزنیم تا گوارای وجودمان شودheart

 

برات از خدا می خوام روزی رو ببینی ک تمااااااااااام خستگی هات رو ب دنیا می فروشی و آرزو هات رو می خری:)))

پ.ن: مهر کلا هواش عجیبه ن ب خاطر مدرسه بیشتر ب خاطر پاییز ک دل،گیره :) 

 

امروز 3 مهر 1400 ساعت 16:25 ظهر روز شنبه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۰ ، ۱۶:۲۵